باد گلبوي سحر خوش مي‌وزد خيز اي نديم

شاعر : سعدي

بس که خواهد رفت بر بالاي خاک ما نسيمباد گلبوي سحر خوش مي‌وزد خيز اي نديم
در قيامت بر صراطت جاي تشويشست و بيماي که در دنيا نرفتي بر صراط مستقيم
خالصي بايد که بيرون آيد از آتش سليمقلب زر اندوده نستانند در بازار حشر
فعلت از همسايه پنهانست و مي‌داند عليمعيبت از بيگانه پوشيدست و مي‌بيند بصير
طفل خرما دوست دارد، صبر فرمايد حکيمنفس پروردن خلاف راي دانشمند بود
کاي گنه‌کاران هنوز اميد عفوست از کريمراه نوميدي گرفتم رحمتم دل مي‌دهد
ور ببخشي رحمتت عامست و احسانت قديمگر بسوزاني خداوندا جزاي فعل ماست
همچنان اميد مي‌دارم به رحمن رحيمگرچه شيطان رجيم از راه انصافم ببرد
هم ببخشايد چو مشتي استخوان باشم رميمآن که جان بخشيد و روزي داد و چندين لطف کرد
وقت عذر آوردنست استغفرالله العظيمسعديا بسيار گفتن عمر ضايع کردن است